اجاره زیباترین منزل تهران با ماهی ششتومان
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۵۰۷۴۸۸
به گزارش اتاق خبر به نقل از انتخاب : آلکسی دیمتری سویچ سالتیکوف (۱۸۵۹–۱۸۰۶) سیاح، دیپلمات و نقاش روسی بود که در دوره سلطنت محمدشاه، سالهای ۱۲۱۶ و ۱۲۱۷ش به ایران سفر کرد.
سفرنامه او از منابع مهم شناخت سبک زندگی مردم، اوضاع شهرها و شیوه حکمرانی در ایران قرن نوزدهم است. او بهدلیل اینکه از شاهزادگان روسی بود در سن هجدهسالگی امکان این را یافت که عازم ماموریتهای دیپلماتیک شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«پس از سه ماه توقف در تهران، من از این شهر و از سرتاسر ایران خسته شده بودم. زندگی در آنجا با یکنواختی وحشتزایی میگذرد. یکنفر بیگانه، محروم از مصاحبت بانوان و تمام تفریحهای شهرهای اروپا نمیداند روزهای خود را چگونه بگذراند. در محلهای که آن را دروازه قزوین مینامند با ۶تومان در ماه (معادل دوازده فرانک و پنجاه سانتیم فرانسه) یکی از زیباترین منازلی را که میتوان در این شهر یافت، اجاره کرده بودم. در حقیقت هوا در آن خانه به آزادی خیابان حرکت میکرد؛ اما آب و هوای تهران به اندازهای ملایم و خوب بود که ایرادی بر آن وارد نمیآمد. خانه، از دو طبقه با چندین اتاق تشکیل میشد.
هر طبقه دو ایوان داشت. اتاقهای بالا مسلط به شهر بود. شهری که با وجود منظره ملالانگیز آن خالی از جنبش نیست. دو ردیف پنجره که پایینیها دارای لنگههای چوبی و بالاییها مزین به جامهای رنگین بود؛ اتاق اصلی خانه را که دیوارهای آن مانند برف سفید بود، روشن میکرد. از طاقچههای آن اتاق استفاده کرده و در آنها دو سلاح ایرانی تقریبا کامل که با زحمات غیر قابل تصوری تهیه کرده بودم قرار داده بودم؛ زیرا نمیتوان اشکالات طولانی و خستهکنندهای را که در ایران مانع هر نوع معاملهای است تصور کرد.
اندک مدتی بعد از رسیدن به تهران، به حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم شاه معرفی شدم. پس از عبور از دالانهای تاریک و تنگ و درهای کوتاه، وارد اتاقی بسیار ساده شدم که وزیر در آنجا بود. وزیر پیرمردی بسیار زشت بود؛ اما لباس بسیار فاخر از ترمههای اعلی بر تن داشت.
او با ترشرویی بسیار که به نظر میآمد طبیعت او بدانگونه باشد، بدون تامل از من پرسید: «دماغ من چطور است؟» ضمنا چنین وانمود کرد که موضوع اهمیت چندانی ندارد و او هیچ علاقهمند به دانستن آن نیست، زمانی که من هنوز در تردید بودم که پاسخ این پرسشی که همیشه مرا متعجب میساخت بدهم، بحث دیگری درخصوص طریقه ریختن توپ به میان آورد.
این میل به جانب توپ یکی از تمایلات منحوس وزیر بود؛ چراکه اسلحهخانه تهران سه توپ و بیش از چند تفنگ شکسته نداشت؛ ولی این دو مانع نشده بود که سفیر ایران در لندن به عرض شاه برساند که مهمات او هزاران بار مهمتر از اسلحه خانه «وولویچ» است. راست است که در همان موقع حاجی میرزا آقاسی مشغول بود که چندین توپ با دهانههای بزرگ بریزد.
او به حدی علاقهمند به این قورخانه عزیز خود بود که مایل بود در کارخانه ذوبآهن خود به خاک سپرده شود. با این حال، این وزیر جنگجو، درویش بود. اصلش تاتار بود. قبل از اینکه صدر اعظم بشود امین مالیه شاه فعلی بوده است و با اینکه حاجی از فرقه صوفیه بود و اصول اخلاقی آنان طوری انعطافپذیر است که چندان اطمینان بخش نیست، شاه به او اعتماد کامل داشت.
قبلا گفتهام، تهران خیلی گرفتاری برای من ایجاد کرد و دیری نپایید که بر زحماتی که برای رسیدن به این مرکز عالم تحمل کرده بودم افسوس خوردم. خلاصه، دائما مایل به دیدار کشور خود بودم. در این میل شدید تمام هموطنان من نیز که در این غربت شرکت داشتند، سهیم بودند.
سرودهای ملی یک گروهان سرباز روس که در تهران بودند؛ ولی میخواستند به خاک روسیه مراجعت کنند غم و اندوه ما را بیشتر میکرد. این سرودها شبها از ایوانهای یک کاروانسرای مخروب که توسط هفتصد هموطن من اشغال شده بود به گوش ما میرسید
منبع: اتاق خبر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.otaghnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «اتاق خبر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۵۰۷۴۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
به گزارش خبرآنلاین چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
روزنامه ایران نوشت: در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
23302
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901198